![]() |
![]() |
ابوالقاسم لاهوتی در میان اشعار مختلفی که بزبان فارسی سروده است قطعه شعری به نام کوه و آینه دارد که برای کوهروهایی که در آرزوی کوهنورد شدن هستند و قدم در این راه نهاده اند عبرت آموز می باشد.به قسمتی از این ابیات توجه کنید:
در سینه دشت پر شکوهی دیریست چو دل نشسته کوهی
کوهی بفلک کشیده قامت زیبا و عظیم و با فخامت / هر صبح، چونان بدست دهقان خورشید فتد بدامن آن /
بر بسته در آن ره گذشتن چون سر حدی ما بروی دشمن / در هیکل خاک ایستاده مستحکم و سخت چون اراده /
چون خاطر عاشقان پر از راز چون بیرق پارتیزان سرافراز / اشجار وی از ستاره افزون اثمار وی از شماره بیرون /
بر دشمن و دوست صورت او منفور و خوش و مخوف و نیکو / آئینه بقدر تکمه در دست یک مرد جوان بدشت بنشست /
بنمود تلاش و جهد بیحد تا کوه در آینه ببیند / پس شهر رود سخن کز طرح ماهیت کوه را دهد شرح /
لیک آینه خرد بود چندان کانگشت نمی نشست در آن / این بود سبب که هر چه کوشید در آینه کوه را نمی دید /
در آینه غیر تخته سنگی نی بود علامتی نه زنگی / بی فایده مدتی نظر کرد پس فکر و تشبثی دگر کرد /
آنقدر زکوه دور گردید تا عکس تمام کوه را دید /
لیکن زنشیب و قله هایش وزکبک و گوزن و گله هایش
از دره و پرتگاه و آبش از شکل پلنگ و جای خوابش /
از منظره های دلفریبش وز نعمت و افر و عجیبش / یک حرف بجا نمی توانست جز شرح خطا نمی توانست /
بر ز حمت او همین اثر بود کز بودن کوه با خبر بود / چو دید پدر به ناتوانیش دلسوزی کرد بر جوانیش /
گفتا بوی: ای جوان پر جوش پند پدرانه را بده گوش / از بید ثمر نمی توان چید در آئینه کوه کی توان دید/
خواهی سخن از کوه گفتن باید به فراز کوه رفتن
![]() |
![]() |